تفاوت دلالت وضعی و اطلاقی در صیغه امر 
پرسش آن است که آیا صرف این که استعمال بدون قرینه امر، سبب شود معنای وجوب فهمیده شود، وضع صیغه امر برای وجوب را به اثبات میرساند یا خیر؟ به نظر میرسد حتی اگر دلالت صیغه امر بر وجوب را بالاطلاق بدانیم نیز، آن گاه که بدون قرینه استعمال شود، معنای وجوب فهمیده میشود. پرسش آن است که تفاوت دلالت وضعی و دلالت اطلاقی چیست چون هر دوشان در این نکته مشترک هستند که اگر صیغه امر بدون قرینه استعمال شود، معنای وجوب فهمیده میشود؟
پاسخ آن که، اگر دلالت صیغه امر بر وجوب را وضعی دانستیم، استعمالش در استحباب، از قبیل تنافی بین مقتضیات ظهور خواهد بود، لذا باید به لحاظ وجدانی، یک نوع تناقض و تنافی بین ظهورات را ادراک کنیم .
تطبیق بحث در مثال “رأیت اسداً یرمی” 

برای مثال، در جمله «رأیت اسدا یرمی» معنای حقیقی «اسد» حیوان مفترس است و معنای «یرمی» تیراندازی کردن است. ظاهر بدوی این جمله آن است که من حیوان مفترسی را دیدم که تیراندازی میکرد؛ ولی از آن رو که حیوان مفترس تیراندازی نمیکند، این دو معنای حقیقی، با یکدیگر تنافی و تناقض بدوی پیدا میکنند و یک نوع جمع عرفی بینشان انجام میشود و «أسد» بر رجل شجاع حمل میشود. در مجاز، دو لفظی که هر کدامشان مقتضی افاده معنای حقیقی خود هستند، با یکدیگر درگیر میشوند. نتیجه تجوز آن است که باید اظهر و ظاهر سنجیده شود.
فرض کنید، به جای «رأیت اسدا یرمی»، بگوییم «من امروز به باغ وحش رفتم و پشت میلهها، شیری را دیدم که تیراندازی میکرد». گوشزد نمودن نکاتی همچون باغ وحش و میلهها، تاکید بر این نکته است که مقصود از شیر، همان حیوان مفترس است؛ در نتیجه بر ظهورش تحفظ نموده و میگوییم هر چند شیرهای متعارف، توان تیراندازی ندارند، ولی این شیر خاص، تعلیم دیده است و توانسته تفنگ به دست بگیرد. علتِ آن که در مثال «رأیت اسدا یرمی»، «یرمی» را قرینه قرار میدادیم بر این که مقصود از «أسد» رجل شجاع است، این بود که تیراندازی کردن حیوان مفترس، امری نامتعارف است؛ ولی آن گاه که با گوشزد نمودن نکاتی همچون باغ وحش و میلهها، بر معنای حقیقی شیر تاکید کردیم، ظهور «اسد» در حیوان مفترس قویتر میشود، و قضیه بر عکس میشود؛ یعنی به دلیل قوت ظهور «اسد» در معنای حقیقی اش، ملتزم میشویم که آن امر نامتعارف رخ داده است و حیوان مفترس تیراندازی کرده است.
مقصود آن که، در تجوز، دو مقتضی ظهور متنافی با یکدیگر تزاحم میکنند و باید آن واژه ای را که ظهورش در معنای حقیقی قویتر است را، بر حمل معنای حقیقی حمل نمود. البته گاهی ممکن است ظهور هیچیک بر دیگری غلبه نکند و دلیل مجمل شود.
دلالت اطلاقی و عدم تزاحم ظهورات 
این در حالی است که اگر دلالت دلیل، بالاطلاق باشد، چنین تزاحمی رخ نمیدهد . برای مثال، گفته میشود، اطلاقِ وجوب، اقتضا میکند وجوب تعیینی باشد نه تخییری. این اطلاق به معنای عدم ذکر عدل برای واجب است؛ در نتیجه اگر در جایی عدل آورده شد، حتی به لحاظ بدوی نیز، ظهوری در اطلاق منعقد نمیشود.
به طور مثال، در جمله «اعتق رقبه» ظاهر امر به عتق رقبه، آن است که وجوبش تعیینی است چون برای آن عدلی بیان نشده است؛ حال اگر برای آن عدل بیان شود، آیا انسان احساس تنافی میکند؟ پاسخ منفی است. علت عدم احساس تنافی آن است که اساس دلالت دلیل بر وجوب تعیینی، در همان مرحله مقتضی، وابسته به سکوت متکلم بود؛ در نتیجه وقتی متکلم این سکوت را در هم شکست، متقضی ظهور اطلاقی از بین میرود و دیگر ظهور مزاحمی تحقق پیدا نمیکند. نتیجه این مطلب، آن است که اگر دلیلی یافت شود که اندک ظهوری در بیان عدل داشته باشد، از انعقاد ظهور اطلاقی، جلوگیری نموده و بدون هیچ مزاحمی، پذیرفته میشود .
نتیجهگیری نهایی 
کوتاه سخن آن که، ظهور اطلاقی، از باب تزاحم بین ظهورات نیست بلکه شبیه ورودی است که در ملاکات احکام مطرح است .
جلسه 30 مورخ 6 آبان 1403