تحلیل زبان‌شناختی تفاوت «یحب الله» با «لا یحب الله» در تعلق به موارد الزامی و غیر الزامی

تحلیل دوگانگی «یحب الله» و «لا یحب الله» بر اساس مفاد وضعی و اطلاقی

:red_question_mark: ازچه‌رو «یحب الله» هم به واجبات تعلق می‌گیرد و هم به مندوبات؛ ولی «لا یحبّ الله» تنها به محرمات تعلق می‌گیرد؟ این دوگانگی به چه شکل قابل تحلیل است؟

پاسخ اولیه (نقل از آیت الله والد) و اشکال آن

در پاسخ بدین پرسش، نکته‌ای را از آیت الله والد نقل نمودیم مبنی بر آن‌که، وقتی عبارت اثباتی و عبارت سلبی، ضدانی هستند که ثالث دارند، و آن ثالث، فرد نادر است، اطلاق مقامی دلیل، اقتضا می‌کند به تحقق آن تصریح شود؛ پس اگر متکلم از تحقق آن حالت نادر سکوت نماید، به معنای عدم تحقق آن فرد خواهد بود.

مثال: «گمان می‌کنم» و «گمان نمی‌کنم»

مثال این مطلب، تعبیر «گمان می‌کنم» و «گمان نمی‌کنم» است. این‌که انسان به هنگام رویارویی با یک واقعه، شک متساوی الطرفین داشته باشد و هیچ‌یک از اطراف احتمال بر دیگری غالب نباشد، حالت نادری است که اگر محقق شود باید بدان تصریح شود. بدین ترتیب وقتی متکلم می‌گوید «گمان نمی‌کنم» و از تحقق شک متساوی الطرفین سکوت می‌کند، به معنای آن است که گمان به عدم دارد. علت آن‌که تعبیر «گمان نمی‌کنم» به معنای گمان به عدم است و حالت شک را شامل نمی‌شود، اطلاق دلیل است که آن را از فرد نادر منصرف می‌کند.

:prohibited: اشکال بر انطباق پاسخ فوق در ما نحن فیه

ولی این پاسخ در ما نحن فیه کارایی ندارد؛ چون حتی اگر فرض کنیم اباحه به معنای اخص فرد نادر است که البته آن هم چندان روشن نیست ولی مسلماً کراهت فرد نادر نیست؛ پس از چه رو «لا یحب» شامل حالت کراهت نمی‌شود و تنها در خصوص محرمات به کار می‌رود؟ اگر مکروهات از محرمات بیشتر نباشند، کمتر نیز نیستند پس این پاسخ در ما نحن فیه، مشکل را حل نمی‌کند.

:brick: مقدمات مهم برای پاسخ

به منظور پاسخ به پرسش یادشده، توجه به چند مقدمه مهم ضروری است:

:label::speech_balloon: مقدمه یکم: تفاوت مفاد وضعی و اطلاقی

مقدمه یکم آن است که برخی مفاهیم، مفاد وضعی الفاظ هستند و برخی دیگر، مفاد اطلاقی الفاظ هستند. معنای متفاهم از لفظ، همواره موضوع‌له لفظ نیست. برای مثال، وقتی گفته می‌شود «زید عالم است» مدلول وضعی آن علم داشتن زید است، خواه علمش همچون متعارف افراد باشد و خواه بیشتر؛ ولی مفاد اطلاقی دلیل آن است که علم زید، از علم افراد متعارف بیشتر است. مفاد اطلاقی مزبور از این نکته ناشی می‌شود که مرتبه حداقلی علم را همگان دارند، و نیازی به بیان ندارد. ظهور اطلاقی دلیل اقتضا می‌کند، متکلم در صدد بیان مطلب جدید باشد نه آن‌که بخواهد واضحات را بیان کند. ظهور اطلاقی دلیل اقتضا می‌کند متکلم مطلبی را بیان کند که به نحوی، به زید اختصاص داشته باشد نه مطلبی که بین زید و دیگران مشترک است. اگر مقصود متکلم از عالم بودن زید، صرفاً مفاد وضعی عالم بودن باشد، مطلبی نیست که قابل گفتن باشد چون مرتبه حداقلی علم، برای همگان محقق است. این نکته اقتضا می‌کند مقصود متکلم از عالم بودن، علمی باشد که از متعارف افراد بیشتر است.

گفتنی است، این مفاد اطلاقی در موقعیت‌های مختلف، متفاوت است. برای مثال، اگر در محیط آخوندها بگوییم «زید عالم است» بدان معناست که از متعارف آخوندها باسوادتر است و فضیلت قابل توجهی نسبت به متعارف آخوندها دارد. اگر در محیط مراجع بگوییم «زید عالم است» مرتبه بالاتری از علم را افاده می‌کند به این‌که چه بسا صلاحیت تقلید نیز دارد. موقعیّت‌های مختلف، اقتضا می‌کند مفاد «زید عالم است» تغییر کند و این تغییرات، برخاسته از مفاد اطلاقی کلام است نه مفاد وضعی کلام.

:link: مقدمه دوم: اطلاق مربوط به اسناد (نسبت) جمله است

مقدمه دوم آن است که ما در موضع خود، این مطلب را گوشزد نموده‌ایم که اطلاق دلیل، تعیین‌کننده مفاد اِفرادی واژگان نیست، بلکه در مرحله تعیین ترکیبی جمله ایفای نقش می‌کند. به عقیده ما «در مقام بیان بودن» مربوط به مرحله تعیین نسبت جمله است، نه مربوط به مرحله مفاد اِفرادی و پیش از شکل‌گیری جمله.

نسبت جمله، در جملات مثبت، ایجابی است و در جملات منفی، سلبی است. اطلاق در جملات مثبت، مربوط به نسبت ایجابی است و در جملات منفی، مربوط به نفی است، نه مربوط به منفی. گاهی به هنگام رویارویی با اطلاق، باید اطلاق را نسبت به نفی در نظر گرفت نه نسبت به منفی. علت مطلب آن است که در منفی، نسبت وجود ندارد؛ نسبتی که در جملات منفی وجود دارد مربوط به مرحله نفی است نه مرحله منفی؛ پس اطلاق نیز باید به مرحله نفی مرتبط دانسته شود نه به مرحله منفی. مقصود از نسبت، اِسناد است. چنین نیست که در جملات منفی، دو اسناد داشته باشیم. تعبیر اسناد بهتر از تعبیر نسبت است چون ما در بحث حقیقت نِسَب، این نکته را گوشزد نمودیم که در قضیه و حمل، چیزی به نام نسبت وجود ندارد. پس بهتر است بگوییم ما یک اِسناد ایجابی داریم و یک اِسناد سلبی. این اِسناد است که منزلگاه شکل‌گیری اطلاق است. ما در جملات منفی دو اسناد نداریم؛ در این جملات یک اسناد بیشتر وجود ندارد و آن اسناد مربوط به مرحله نفی است نه مرحله منفی؛ پس اطلاق نیز در همان موضع سامان می‌یابد. این نکته‌ای است که در فهم بسیاری از جملات، اثرگذار است.

:kaaba::red_apple: مقدمه سوم: توجه به منفعت مغلوب

مقدمه سوم آن است که، خداوند متعال در قرآن کریم پیرامون خمر و میسر چنین فرموده است:

[!quote]﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما﴾[1]

چیزی مثل شرب خمر که حرام است، در قرآن کریم دارای منفعت دانسته شده، ولی چون ضررش از منفعتش بیشتر است، خداوند آن را حرام شمرده است.

اگر گفتیم «فلان دارو منفعت دارد» خواه با تعبیر «ینفع» از سودمند بودن آن حکایت کنیم و خواه با تعبیر «نافع» منفعت داشتن به لحاظ وضعی و لغوی بر منفعتی که مغلوب باشد نیز صادق است، و از همین‌رو خداوند در قرآن کریم خمر و میسر را دارای نفع دانسته است، با این‌که نفعشان مغلوب ضررشان است. این فرمایش خداوند، مجاز نیست چون می‌توان به لحاظ وضعی و لغوی، خمر و میسر را دارای نفع و خاصیت دانست. البته حکم تابع ملاک غالب است نه ملاک مغلوب در نتیجه خمر و میسر حرام هستند چون ضررشان بر منفعتشان غالب است.

ولی بحث آن است که اگر منفعت یک شیء مغلوب باشد، و ضررش غالب باشد، به شکل مطلق نمی‌توان گفت «فلان شیء نافع است»؛ چون مفاد اطلاقی کلام آن است که نفعش بر ضررش غالب باشد. اگر شیئی را که منفعتش مغلوب است، نافع بنامیم، بر خلاف مقتضای وضع عمل نکرده‌ایم بلکه بر خلاف مقتضای اطلاق عمل کرده‌ایم. وقتی متکلم در مقام بیان نفع و ضرر یک دارو باشد و تنها از نفعش سخن بگوید، بدان معناست که یا اصلاً ضرر ندارد و یا اگر ضرر دارد، در حدی نیست که بر منفعتش غالب شود و یا با منفعتش مساوی باشد و منفعتش را کالعدم کند.

:pill: حال اگر گفتیم «فلان دارو فایده ندارد» خیلی اوقات، آنچه منفی است، خصوص منفعت غالبه نیست، بلکه می‌خواهیم منفعت را به همان معنای لغوی‌اش نفی کنیم. بدین ترتیب، وقتی می‌گوییم «فلان دارو منفعت ندارد» مقصودمان آن است که هیچ منفعتی ندارد، ولو منفعت مغلوبه.

انطباق مقدمات بر بحث حب و بغض در احکام تکلیفیه

در مورد افعال نیز، فعلی که مکروه است دارای مفسده‌ است؛ ولی در قبال این مفسده، یک مصلحت نیز در خود شیء و یا در ترخیص به آن وجود دارد که سبب می‌شود مرتبه‌ای از حب بدان تعلق بگیرد. ولی این حبی که از مصلحت در متعلّق یا مصلحت در ترخیص ناشی شده، مغلوب مفسده و بغضی است که نسبت به آن وجود دارد، در نتیجه نمی‌توان در مورد مکروهات، به شکل مطلق گفت «من فلان عمل را دوست دارم». مفاد اطلاقی «من فلان عمل را دوست دارم» آن است که این دوست داشتن، غالب باشد؛ خواه غلبه محبت، به وجوب آن بیانجامد و خواه به استحباب آن.

:light_bulb: ولی در نقطه مقابل، آنگاه که می‌گوییم «فلان عمل را دوست ندارم» مفاد وضعی حب را نفی کرده‌ایم. مفاد وضعی محبت اعم از محبت غالب و محبت مغلوب است، در نتیجه آن مرتبه نازله محبتی که در مکروه وجود دارد، و مغلوب شده است، نیز نفی می‌شود. پس در تعبیر «لا یحب الله» مفاد وضعی محبت، منزلگاه نفی واقع شده نه مفاد اطلاقی محبت. این نکته‌ای است که خیلی اوقات مورد غفلت واقع می‌شود.

:sparkles: تحلیل چگونگی به کاربردن تعبیر «احب» در مورد مکروهات

آن‌گاه که فعل مکروهی را با فعل حرام مقایسه می‌کنید، می‌توانید بگویید «هذا المکروه، احب إلیّ من الحرام». پرسش آن است که وقتی شیئی مکروه شد، چطور می‌توان از تعبیر «احب» در مورد آن استفاده کرد؟

پاسخ آن است که آن محبتی که وجودش در مفضّل و مفضّل‌علیه مفروض است، مفاد وضعی محبت است نه مفاد اطلاقی آن. اگر بگوییم «فلان شیء نزد من محبوب است» وضعاً دال بر وجود فی الجملة محبت است و نه بیشتر؛ لذا ممکن است به دلیل وجود مفسده غالبه، مبغوض باشد. ولی همین جمله به لحاظ مفاد اطلاقی، دال بر محبت غالبه‌ای است که مغلوب بغض نیست؛ چون اگر بغضی وجود داشته باشد که مانع غلبه محبت شود، باید آن بغض ذکر شود چون فرض آن است که متکلم در مقام بیان وصف شیء و رابطه خود با آن است.

ولی وقتی می‌گوییم «احب»، آن مقدار محبتی که مفاد وضعی ماده است، مصب اسناد نیست تا منزلگاه جریان اطلاق باشد؛ در نتیجه «احب» صرفاً اثبات‌گر مفاد وضعی‌ ماده حب در مفضل و مفضل‌علیه است، و نه مفاد اطلاقی آن. محبت به معنای وضعی‌اش، حتی در محرمات نیز وجود دارد چون چنین نیست که یک عمل حرام، شر مطلق باشد، لذا خمر و میسر، با وجود آن‌که از گناهان کبیره‌اند، دارای نفع نیز دانسته شده‌اند. بلکه نه تنها نفع دارند، که به تصریح خداوند، منافع دارند، ولی چون منافعشان مغلوب ضررشان است، حکم حرمت برایشان جعل شده است.

بحث آن است که منفعت موجود در مکروهات، بیش از منفعت موجود در محرمات است؛ حال یا منفعت مکروه، ذاتاً از حرام بیشتر است و یا در مرحله تزاحمش با مفسده، در مقایسه با حرام، احب شمرده می‌شود.

جمع‌بندی نهایی :white_check_mark:

بنابراین باید بدین نکته توجه داشت که در جملات منفی همچون «لا یحب الله»، آنچه منزلگاه نفی واقع می‌شود، مفاد اطلاقی محبت نیست.


:spiral_calendar: جلسه ۳۶ مورخ ۱۴ آبان ۱۴۰۳


  1. البقرة : ۲۱۹ ↩︎