سؤال یکی از طلاب: ما اطلاق ذاتی نداریم چون همیشه در لفظ مطلق، لحاظ وجود دارد که لحاظ یا در ذهن است یا در خارج است.
معنای اطلاق ذاتی و لحاظی این نیست. اطلاق لحاظی یعنی مولی اطلاق را لحاظ کرده نه آن که نفس معنی را لحاظ کرده باشد. اما در اطلاق ذاتی، معلوم نیست که مولی اطلاق را لحاظ کرده باشد اما مخاطب مطلق می فهمیده و اگر مولی آن قید را نمی خواسته، باید بیانی می آورده است. و گرنه این که گوینده، معنای کلمات را لحاظ کرده است، لازمه ذی شعور بودن است و این ربطی به اطلاق لحاظی و ذاتی ندارد. به همین دلیل در اطلاق لحاظی، مواردی را مانند در مقام ضابطه بودن گوینده، بررسی می کنیم تا به او نسبت بدهیم که اطلاق را لحاظ کرده است. اما در اطلاق ذاتی، ممکن است اصلا گوینده اطلاق را لحاظ نکرده باشد اما مخاطب مطلق می فهمیده است و مولی هم اگر چیزی نگفته باشد، اطلاق ثابت می شود. بنابراین، لحاظ معنی، به معنای اطلاق لحاظی نیست چرا که هر گوینده ای باید معنای کلماتش را لحاظ کند.َ(درس خارج اصول جلسه3، 20 شهریور1403)
اما طبق توضیح ما، این گونه نیست. در اطلاق ذاتی و لحاظی، موضوع له لفظ، طبیعت من حیث هی هی است اما وقتی در ظرف استعمال می آید (یعنی حکمی به آن موضوع منتسب می شود) اینجاست که می گوییم گاهی گوینده همه افراد را لحاظ کرده که این اطلاق لحاظی است و گاهی می گوییم مخاطب همه افراد را می فهمیده و اگر گوینده این را نمی خواسته، باید تذکر می داده و این اطلاق ذاتی است. پس هیچ گونه تهافت و تناقضی در اطلاق ذاتی و لحاظی نیست.پس موضوع له و مستعمل فیه، ماهیت مهمله است (اگر مستعمل فیه مطابق با موضوع له نباشد، مجاز می شود) و در ظرف استعمال است که اطلاق ذاتی و لحاظی پدید می آید.
نکته: هم اطلاق ذاتی و هم اطلاق لحاظی، لا بشرط مقسمی هستند. اگر مقدمات به نحوی باشد که نشان بدهد، مولی همه افراد را لحاظ کرده، اطلاق لحاظی است اما اگر نشان بدهد که مخاطبین همه را می فهمیده اند و مولی هم این را می دانسته است، اطلاق ذاتی است. لا بشرط مقسمی یعنی مقسمیت را دیدن و نسبت به تعینات سه گانه، تعین ندادن. در یک کلمه، لا بشرط مقسمی، رفض القیود است.
مثال اطلاق لحاظی : متبادر از انسان، طبیعت انسان است اما وقتی در جمله إن الإنسان لفی خسر إلا الذین آمنوا، می آید و فرض این است که گوینده در مقام بیان حصص مختلف انسانیه است چون استثناء آورده و انسان را مقیَّد به جوان و غیر جوان نکرده (در حالی که می توانسته این کار را بکند) و قدر متیقن در مقام تخاطب هم در کار نیست، پس شمول ثابت می شود.
مثال اطلاق ذاتی: در فضایی که عرف، ضمان مثلی را به مثل و ضمان قیمی را به قیمت می داند، وقتی شارع می گوید فلان چیز را تو ضامن هستی اما راجع به مثلی یا قیمی بودن آن چیزی نگوید، مخاطب، ضمان مثلی را به مثل می دهد. همین که شارع بر خلاف فهم او قید نزند، اطلاق، ضروری می شود. این اطلاق ذاتی، منافات ندارد با این که موضوع له کلمه «فرش» مثلا طبیعت فرش است و مثلی یا قیمی بودن در آن نیست چون اطلاق، در خودِ کلمه نیست بلکه در انتساب حکم ضمان، به آن کلمه است.
(درس خارج اصول جلسه6، 25 شهریور1403)